سلام.
بهتر است بگویم خداحافظ...
خداحافظ مجری محبوب ماه خدا... خداحافظ سحرهای بارانی رمضان.. خداحافظ ای تمام شوق بیداری خواهر کوچکم برای دعا به جان آنان که تو نام می بردی او با چشمان خیسش خدا را برایشان صدا می زد...
خداحافظ ای واژه غم انگیزی که گفتند چون آب است و اگر ریخت دیگر نمی شود جمعش کرد حتی با هزاران وبلاگ ... فضای مجازی آلوده را آلوده تر کردند و به کثیف ترین واژه ها، پاکترین حس سحر را از میان دستان دل مان ربودند...
فرزاد جمشدی... گناهت اثبات نشد ... به همین راحتی ... به همین راحتی او که مثلا زخم خورده بود، از زخم نخورده اش انصراف داد و زخمی بر دل تو و بر روح ما زد که هیچ انصرافی این شکواییه را عودت نخواهد داد... کاش برگردی، کودکانه دعا میکنم که دوباره در قاب جادویی دو چهره که فعلا روی نحسش به تو نظر کرده با همان لبخند تلخ همیشگی با همان بغض شیرین ماندگارت دوباره علامه مجلسی ها را بخوانی و سر سفره بزرگان برای بینوایان دنیا دعا کنی و من آمین بگویم... کودکانه می خواهم که برگردی. شاید که آنان که نبودنت را می خواهند، با آمدنت؛ کور شوند و یا با شنیدن دعای تو برای هدایت غیبت کنندگان و تهمت زنان ، به خود آیند... شاید ...
جناب آقای جمشیدی منتظر نگاشته هایت لااقل می مانیم تا بلکه سحری با خواندن دلنوشته هایت، خواهر کوچکم را به میهمانی آسمان در هنگامه طلوع خورشید برم و .... این بار می خواهم پشت شیشه آن قاب جاویی نه که پشت شیشه کتابفروشی ها ،حرفهای دلت را به نظاره بنشینم...
اگر گذرت به این حوالی افتاد، مرا به سلامی دلخوش کن... التماس دعا
کلمات کلیدی :
:: برچسبها: